آرسامآرسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره
 آرمیس آرمیس، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و عشقمزندگی من و عشقم، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

آرسام ماهم *** آرمیس نازم

تولد یک سالگیت مبارک

 بهترین اهنگ زندگی من تپش قلب توست و زیباترینروزم روز شکفتنت چه خوب شد که به دنیا امدی و چه خوبتر شد که دنیامون شدی تولد یک سالگیت مبارک گلم قد ٧٨.٥ س وزن ١١ کیلو کارهایی که در این ماه انجام می دادی :درست همزمان با تولدت راه می رفتی روز تولدت که به اتلیه بردمت دیگه دوست داشتی که راه بری و به زور تونستیم چند تا عکس خوشکل ازت بندازیم. این همه که اسباب بازی داشتی اما همیشه توی اشپزخانه قابلمه رو به هم میریختی و با قاشق چنگال سرو صدا درست میکردی و از ترس صدای بلند چشماتو می بستی .دیگه هرجا که می رفتیم جیغ میزدی که بذاریم خودت راه بری  اصلا توی کالسکه نمی نشستی  یک لحظه نمی شد ازت غافل شد فورا غیب می شدی به همه جا س...
30 آبان 1391

سیزده ماهگی

    ک ار هایی که در این ماه انجام می دادی: این ماشین کوچکت و خیلی دوست داشتی  تمرین می کردی  تاسوارش بشی دراین ماه رفتیم تهران توی فرودگاه وقتی راه می رفتی اینقدر شیرین و بامزه بودی که مربی تیم فولاد یزد که کرواسی بود هم تو رو بغل کردند و با مترجمش باهات عکس گرفتند و می گفت دوست دارم یه نوه مثل ارسام داشته باشم اینجا هم برج میلاد بودیم و ارسام داره شطرنج بازی می کنه کلماتی که می گفتی ندا .خدا.به تمام خوراکی ها می گفتی به به.  ...
30 آبان 1391

چها رده ماهگی

ای تماشایی ترین مخلوق روی زمین اسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم عمو مهدی به مناسبت تولدت این عکس تو رو برات توی مجله خبر چاپ کرد کارهایی که در این ماه انجام ی دادی :عاشق یخ بودی ما جرات نداشتیم که از یخچال یخ بگیریم که تو با سر عت می او مدی و می گفتی به به داری.لباس هات رو از تو کمدت در می اوردی .عاشق کفش بودی .کفشتو می اوردی که پات کنیم   ...
30 آبان 1391

پانزده ماهگی

کارهایی که در این ماه انجام می دادی: با بچه ها بازی می کردی اینقدر که دیگه حاضر به خوردن شیر نبودی از الان همه چیز رو باید بهت میدادن وگرنه جیغ می زدی هرکی با اسباب بازیات بازی می کرد ازش می گرفتی  .توی اسانسور که می رفتی خیلی ذوق می کردی با دو تا پات روی زمین می کوبیدی ...
30 آبان 1391

هجده ماهگی

     در این ماه ترس واکسن تو رو داشتم چون به من می گفتند تب زیاد داره و باید چند روزی خونه نشین بشی اما خدارو شکر تو مثل همیشه شاد و خندون شیطنت کردی و اصلا واکسن بهت اثر نکرد .دیگه مامان و بابا رو صدا می زدی می گفتی مامانیه .باباییه و. هر چی که مال خودت بود میگفتی منه.لباس و عکس خودت رو که می دیدی می گفتی:نینیه. برای جلب توجه دیگران مو های خودت رو می کشیدی و میگفتی : ای درده  .عکس های بالا رو توی خونه مامان بابا یی گرفتیم که توی روستایی به نام سویس هست و چون زیباست به این نام گذاشتنش.توی روستاشون رودخونه هم رد میشه شب که توی حیاط می خوابی صدای اب بهت ارامش می ده اینم عکس روستای سوییس در قسمت جره بالاده کازر...
30 آبان 1391

بیست ماهگی

    کارهایی که در این ماه انجام دادی: در این ایام که همزمان شد با عید فطر وچند روز تعطیلی همگی با هم تصمیم گرفتیم بریم به سمت باغستان در روستای دوستیران که از روستای اجدادی ما مانیه.دوستیران از جمله روستا ههای خیلی خوش اب و هوا است که در ان باغ های گردو انجیر عناب بادام انار گلابی زیاد ه.و این باغ ها بدون هیچ حصار و یا دیواری تمامی ان به هم پیوسته می باشد و دارای چشمه های زیادی می باشد که باغ ها از قسمت روستا جدا شده و اهالی روست بهار و تابستان رو در باغ و پاییز و زمستون رو در روستا می گذرونن.اونجا برق هم ندارند اما از موتور برق استفاده می کنند.و یه حالت سنتی داره که خیلی دل چسپه .از اینجا که ما  با تمام امکانات راه افتا...
30 آبان 1391

سوپرایز جنجالی

داستان سوپرایز بابا شادپور در بیست ماهگی ارسام جون دیروز باباییت برا مامان یه سوپرایز داشت اون برای مامانیت ماشیین خریده بود واون رو کادویی کرده بود و در خونه اقا جون پارکش کرده بود عصر وقتی که رفتیم ارسام رو ببریم پارک دیدم که یه تویوتا یاریس هاچ بک کاربنی خیلی خوشکل کنار خیابون پارکه و معلومه که یه کادو هستش.وقتی که من محو تماشای ماشین شده بودم یک دفعه بابایی سوییچ رو به من دادو گفت عزیزم مبارکت باشه و من رو حسابی سوپرایز کرد و من از تعجب که این ماشین منه و از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم .ولی من بیشتر از این تعجب می کردم که قرار بود همزمان با تولد من وارسام این ماشین رو بخره ولی حالا بی مقدمه و بی خبر من رو غافل گیر کرده بود. خلا...
30 آبان 1391